روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

زِ نیرو بُوَد مرد را راستی

https://s6.uupload.ir/files/%D8%B2%D9%90_%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88_px0e.jpg

زِ نیرو بُوَد مرد را راستی

امروز، ۱۷ شوال، روز شکست عَمروبن‌عَبدِوَد از امام علی(ع) در جنگ خندق است و روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه‌ای نام دارد.

ما بچه مدرسه ای های قدیمی

ما بچه مدرسه ای های قدیمی

پاکن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترهایمان از کاه بود

ما درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

با وجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی،پیراهنش را می درید

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم!!!!

دو دختر دانشجوی مسلمان پیرو‌خط امام یک دیپلمات امریکایی گروگانشان را در محوطه سفارت امریکا در تهران جابجا می‌کنند، سال ۱۳۵۸

https://s6.uupload.ir/files/%E2%80%8F%D8%AF%D9%88_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_jyoe.jpg

دو دختر دانشجوی مسلمان پیرو‌خط امام یک دیپلمات امریکایی گروگانشان را در محوطه سفارت امریکا در تهران جابجا می‌کنند، سال ۱۳۵۸

عکس از رضا دقتی

صفحه علی ملیحی

قدیما توی قدیما موند ...

قدیما توی قدیما موند ...

قدیما شبا بالا پشت بوم میخوابیدیم و ستاره ها رو می شمردیم و دلمون به وسعت یه آسمون بود ...

این روزها چشما میندازیم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمریم ...

قدیما یه تلویزیون سیاه و سفید داشتیم و یه دنیای رنگی ...

این روزا تلویزیونای رنگی و سه بعدی و یه دنیای خاکستری ...

قدیما اگه نون و تخم مرغ تموم میشد ، راحت می پریدیم و زنگ همسایه رو هر ساعتی از شبانه روز می زدیم و ...

این روزها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر میگردیم تا که مجبور نشیم باهاش سلام علیک کنیم ...

قدیما از هر فرصتی استفاده می کردیم که با دوستا و فامیل ارتباط داشته باشیم چه با نامه چه کارت پستال و چه حضوری ...

این روزها با "بهترین دستگاه های رسانه ای" هم ، با هم ارتباط نداریم ...

قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه خونه پدر بزرگ با فک و فامیل ...

این روزا پر از تعطیلی ، ولی کو پدربزرگه؟

کو اون فامیل؟

کو اون خونه ؟

حیف

قدیما توی قدیما موند ...

یادمه تلویزیونی که نصف کانالارو برفک نشون میداد چنان با ذوق نگاه میکردم که الان با ال ای دی پنجاه اینچ همچین حسی ندارم.

یادمه تلویزیونی که نصف کانالارو برفک نشون میداد چنان با ذوق نگاه میکردم که الان با ال ای دی پنجاه اینچ همچین حسی ندارم.

وقتی میکرو واسم خریدن از شدت خوشحالی تا صبح خوابم نبرد و به فکر این بودم خدایا زودتر صبح بشه تا همونجور که عاشق به معشوق میرسه منم به میکرو برسم.

وقتی دوچرخه 16 دسته خرگوشیمو واسه اولین بار دیدم مطمئن بودم دیگه روزی توو زندگیم نمیاد که من اینقد خوشحال باشم.

وقتی دختر همسایمون با اون دامن چین دار و روسری رنگارنگ و کفشای تق تقیش باهام سلام کرد فهمیدم دیگه هیچ دختری نمیتونه منو اینقد شیفته ی خودش کنه.

شاید فرق الانم با کودکیم همینه

شاید دنیارو بازم باید از چشمای یه بچه ی هفت ساله ببینم

شاید بزرگ شدن جز غم و مشکلات چیزی واسم نداشت.

شاید دوباره باید بچه باشم تا لحظه لحظه ی زندگیم واسم جذاب باشه.

عمیقا دلم واسه کودکیم تنگ شده که به جای قلبم دست و پام میشکست...