روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

یـادش بـخیـر

یـادش بـخیـر

هـر جـمعه خونـه "مادربزرگ" جمـع مـی‌شدیـم

ریـز تـا درشـت، کـوچک تــا بـزرگ

از هـمهمه‌ی زیـاد، صـدا به صــدا نـمی‌رسـید

آنقَـدَر می‌گفتـیم و می‌خندیدیم که اصـلاً متوجـهِ گذر زمان نمی‌شدیم

بـوی غـذای مادر بزرگ را تا چـند خیابان آنطرف تر مـیشد حس کرد

روزهای هفـته را روی دورِ تـند میزدیـم تا برسـیم به جمعه

جمعه های بچگی مان را با هیچ روزی عوض نمی‌کردیم

گـذشـت و گـذشـت "مـادربـزرگ" از میـانمان رفـت...

دورتـر و دورتـر شدیم

شـاید دیگر در مـاه و یا حـتی در سال یـکبار دورِ هم جمع شـویم

آن هم قـبلش طی می‌کنـیم میزبان اینـترنت داشته باشـد !

دیگـر از صـدای همهمه خـبری نـیست

همه‌ی سـرها داخــل گـوشی شان هست

و جُـک ها و اخــبارِ روز را نـقل قـول می‌کنند

غـذا را از بیرون می آورند و به لـطفِ غــذا کنارِ هم می‌نشـینیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌

خونه قدیمی هرچقدر بهار و تابستونش باصفاست همون قدر هم پاییز و زمستونش دلگیره ...

https://s6.uupload.ir/files/%D8%AE%D9%88%D9%86%D9%87_%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C1_bhlc.jpg

خونه قدیمی هرچقدر بهار و تابستونش باصفاست همون قدر هم پاییز و زمستونش دلگیره ...

پاییز که می رسید روی حوض پر میشد از برگ های درخت آلبالو ، راه چشمش بسته میشد و آب از کناره هاش سر ریز میشد !

شیشه های آبغوره به سرخی غروب هاش میشد و انگار توی هر شیشه ای یک دنیا غروب پاییزی جمع شده ....

از انباری هاش بوی نفت و پیاز های خشک شده میومد ، پنجره های شکسته رو پلاستیک می کشیدیم و میخ در چوبیا دستامونو سوراخ سوراخ می کرد !

با اولین باد پاییزی حیاط پر میشد از برگ و با اولین بارون سقف های خونمون چیکه می‌کرد ....

وقتی بچه خونه قدیمی باشی ، صدای ناله ناودون و درو پنجره های که از باد به هم می‌کوبن ته نشین گوش هات میشه و به بوی بارون خو گرفته !

بچه خونه قدیمی که باشی دلت تنگ میشه برای ظرف قدیمی ها ، واسه آجر سوخته ها ، دوچرخه های زنجیر رد کرده ته انبار ...

از رخت و لباسی که سر بند تاب میخورند بی قرار میشی و یاد کفش پاره هایی که زیر بارون جاماندن دل آشوبت می کنند !

#سعید_سلیمانی

#نوستالژی چرخ و فلکی

https://s6.uupload.ir/files/%DA%86%D8%B1%D8%AE_%D9%88_%D9%81%D9%84%DA%A9%DB%8C_gwwk.jpg

#نوستالژی چرخ و فلکی

وقتی به لحظه های قشنگ دوران کودکیم فکر میکنم بعضی از خاطره های اون دوران هست که هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره.خیلی از این خاطره ها و بازی های بچه گانه تو ذهنم هک شدند و با گذشت زمان قشنگی هاست که بهش اضافه میشه.وقتی از خیابون قدیمیمون میگذشتم چیزی رو بعد از سالها دیدم که شاید خیلی از اون روزای قشنگو تداعی کرد.

تو راه باریکه های کودکی ذهنم تمام شوق وذوق کودکانه من ختم میشد به چرخ وفلک های موشکی که هر وقت آقای چرخ و فلکی از محلمون میگذشت با ذوق و شوق در حالی که یه سکه پنج تومانی زرد رنگ تو دستم بود از خونه بیرون می اومدم و به طرف آقای چرخ و فلکی می دویدم.

تمام لذت... تو مرحله ای بود که می رفتم و می رسیدم به قله چرخ وفلک واز اون بالا همه آدمارو یه جور دیگه میدیدم. تمام ذوق و خنده های کودکانه به این بود که از اون بالا سرتو خم کنی و به آسمون و ابراش نگاه کنی..... یادمه همیشه از آقای چرخ و فلکی می خواستم که تند تر بچرخونه. بعضی وقته هم ازش میخواستم ته چند دور بیشتر چرخ بخورم اونم همیشه به خواستم جواب مثبت میداد.بماند که به خاطر تند ...