در میدان ارگ تهران توپی وجود داشت به نام توپ مروارید که این توپ در طول زمان حوادث جالبی بر این توپ گذشته است.بویژه که این توپ در شب چهار شنبه سوری هر سال شاهد مراسمی بوده است.
این توپ به همت عباس میرزا نایب السلطنه که کارخانه توپ ریزی را در ایران احداث کرده بود در زمان فتحعلی شاه قاجار ساخته شد. بر روی این توپ نام استاد اسماعیل ریخته گر اصفهانی و اشعاری از فتحعلی خان صبا«ملک الشعرا" حک شده است.
توپ مروارید در نزد مردم تهران دارای مقام و منزلت خاصی بوده است و همچون شیئ مقدس از آن حاجت میخواستهاند و مرادها میطلبیدهاند، در شبهای جمعه و بخصوص در شب چهار شنبه سوری در کنار این توپ ازدحام غریبی ایجاد میشد. و عمدتا این افراد را زنان و دختران تشکیل میدادهاند. و عقیده داشتند که توپ مروارید که دارای کرامات بسیار است ، حاجاتشان را برآورده خواهد کرد.
یکی دیگر از خواص توپ مروارید این بوده که محل بست نشینی محکومین به حساب می آمده و جالب اینجاست که اگر محکومی که حتی به مرگ نیز محکوم شده بود، اگر فرار میکرده و خود را به زیر این توپ میرسانده، دیگر مأمورین حکومتی حق دستگیری او را نداشته اند.
در عصر حضرت سلیمان، پرندهاى براى نوشیدن آب به سمت برکهاى پرواز کرد، اما چند کودک را بر سر برکه دید، پس آنقدر انتظار کشید تا کودکان از آنجا متفرق شدند.
همین که قصد فرود به سوى برکه را داشت این بار مردى را با محاسن بلند و آراسته دید که براى نوشیدن آب به آنجا آمده.
پرنده با خود اندیشید که این مردى با وقار و نیکوست و از سوى او آزاری به من نمیرسد؛ پس نزدیک شد اما آن مرد سنگى به سویش پرتاب کرد و چشم پرنده معیوب و نابینا شد!
پرنده شکایت نزد حضرت سلیمان برد.
حضرت آن مرد را احضار و محاکمه کرد و دستور به کور کردن چشم او داد.
آن پرنده به حکم صادره اعتراض کرد و گفت: "چشم این مرد هیچ آزارى به من نرساند، بلکه ریش او بود که مرا فریب داد و گمان بردم که از سوى او ایمنم پس به عدالت نزدیکتر است اگر محاسنش را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند.
#پندانه
انسانِ همیشه ناراضی
ارسطو با یکی از شاگردان خود در شهر میرفت. مردم شهر برای حل مشکلات از او کمک میخواستند. ارسطو از شدت مراجعات خسته شد و با شاگرد خویش از شهر خارج شدند و کنار چشمهای برای استراحت رفتند.
ارسطو در حالی که سری تکان میداد و آه سردی میکشید، به شاگردش گفت:
از این مردم نادان همیشه در تعجب و عذاب هستم. یکی از خدا ناراضی است که چرا فرزند پسر به او نداده تا به دیگران فخر کند. دیگری ناراضی است که چرا خدا قد بلندی به او نبخشیده تا از دیگران دلربایی کند. آن یکی از خدای خود شاکی است که چرا زن زیبایی به او نداده تا دلخوشی کند.
در حالی که میبینم همه از بزرگترین نعمت خدا که عقل است، غافل هستند و هیچکس نیست از خدای خود شکایت کند که چرا عقل کمی به او داده است. و هیچکس قصد ندارد از خدا عقل زیادی بخواهد چون همه خود را عاقلترین انسان روی زمین میدانند.