روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

بچه که بودم ....

بچه که بودم

هرروز مادربزرگ از ما می پرسید :امروز چندم برجه؟!

بچه ها می خندیدن و جواب مادربزرگ میدادن فلان روز فلان ماه فلان سال

مادربزرگ می خندید و می گفت:ننه من تاریخ تو روغن پیاز روی گاز گم کردم

اونوقت بچه ها با کنجکاوی ته ماهیتابه روغن پیاز می گشتن و گیج میشدن

وقتی مادربزرگ دم به ساعت ،ساعت رو می پرسیدقبل از هر حرفی می گفت ننه ساعتو تو لباس چرکا گم کردم ساعت چنده؟!

سالها بعد وقتی می گفت امروز چندشنبه است؟

بچه ها می دونستن که مادربزرگ چندمین روز هفته رو تو ترشی سیر و مربای گل محمدیش گم کرده

حالا که بزرگ شدیم و مادربزرگ گم کردیم می فهمیم که یه آدم ممکنه

روزو ماه و سال و ساعت و تاریخ و زمان رو جاهای مختلفی جابذاره حتی لحظه ای برسه که خودش گم کنه لابه لای رنجی که برای رفاه همه می کشه

زحمتی که به خاطر آسایش بقیه متحمل میشه

و بار سنگینی که به خاطر آرامش بقیه خانواده به دوش میکشه

نظرات 1 + ارسال نظر
حق گوی زمانه پنج‌شنبه 29 دی 1401 ساعت 19:16

کصشعر نگو مومن خودت فهمیدی چی گفتی ؟

ممنون ازاظهارنظرتان ازدیگر لینک هاهم دین نمایید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.