روزی که اشک ستارخان در آومد !
ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت در جایی نوشته است:
من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگر اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد... اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم ,بدون غذا.بدون لباس. از قرارگاه آمدم بیرون... چشمم به زنی افتاد با بچهای در بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد. چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف. علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها را خوردن... با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش میدهد و میگوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است.
اما... مادر کودک آمد بچهاش را بغل کرد و گفت :
عیبی ندارد فرزندم
"خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم"
آنجا بود که اشکم در آمد.
jahane_kohan
دختر خودمان بود، شوهرش دادیم
میدونستید بحرین در سال گذشته یک میدان نفتی بزرگ با ذخیره تقریبی ۸۰ میلیارد بشکه نفت پیدا کرد؟ یعنی بیش از یک سوم ذخایر نفتی پارس جنوبی که بین ایران و قطر مشترکا استفاده میشه.
اما نکته اینجاست که بحرین در سال ۱۳۵۰، توسط محمدرضا شاه آریایی! از ایران جدا شد. هویدا بعد از این خیانت گفته بود: به هیچ کس مربوط نیست، بحرین دختر خودمان بود، شوهرش دادیم
محمد ارجمند تلگرافچی رضاشاه در کتاب خاطرات خود با عنوان شش سال در دربار پهلوی مینویسد: رضاشاه در امر نظافت بسیار دقیق و ایرادگیر بود مستخدمان درباری همه روزه مورد ایراد واقع میشدند و اغلب بر اثر غفلت در ریزهکاریهای نظافت فحش و کتکهای فراوانی از دست مبارک شاه میخوردند. با اینکه خیلی دقت میکردند که همهجا ظاهرا تمیز و پاک باشد گاهی براثر کوچکترین غفلت دَم چَک شاه میافتادند . یاد دارم یک روز رضاشاه بیخبر وارد اتاق دفتر دربار شد و یک استکان خالی که چای آنرا خورده بودند روی میز دید. فوری پیشخدمت آنرا احضار کرد و چنان سیلیای به صورت او زد که بیچاره محمدعلیخان از یک گوش و یک چشم سنگین و تار شد.
منبع : محمدارجمند، شش سال در دربار پهلوی، ص۱۱۹
عکسهاے زیرخاکے
Axezirkhaki