روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

چه زود دیر می شود !

چه زود دیر می شود !

در باز شد ...

برپا ... ! برجا !

درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم .

بابا نان داد ، ما سیر شدیم ...

اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان ...

و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود

و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند ...

کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم

و در زندگی مان گم شدیم .

همهء زیبائی ها رنگ باخت ... !

و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است , قلب هایمان یخ زد !

نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته ...

دیگر باران با ترانه نمی بارد !

و ما کودکان دیروز , دلتنگ شدیم ،

زرد شدیم و پژمردیم ...

و خشکزار زندگیمان تشنهء آب شد ...

و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم ،

جز رد پائی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم ،

و در ذهنمان جز همهمهء زنگ تفریح ، طنین صدائی نیست ... !

و امروز چقدر دلتنگ آن روزهائیم

و هرگز نفهمیدیم ،

چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم ... ؟!!

پاکن هائی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترهایمان از کاه بود

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

با وجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی ، پیراهنش را می درید

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم !!؟

شاگردان قدیمی , پیشاپیش مهرتان مبارک

قوطی شیر خشک بچگی من

http://uupload.ir/files/j7tb_%D9%82%D9%88%D8%B7%DB%8C.jpg

قوطی شیر خشک بچگی من

حسین احمدی از

آبدانان-ایلام

Daheh60