سادگی همیشه دلربا بوده حتی الان که گرفتار زرق و برق دنیا شدیم تازه متوجه شدیم یه اتاق کوچیک با یه فرش قرمز و یه چراغ نفتی و نم نم بارون مثل آب روی آتیش میتونه حال بدیامونو بشوره و ببره
نسل جدید شاید خیلیاشون این پولها رو از نزدیک ندیده باشن! اما ما با ۵ تومن ۳ تا شکلات نوشابهای میگرفتیم با ۱۰ تومن سنجد میگرفتیم تو این قیفای کاغذی با ۵۰ تومن یه کاسه عدسی، با نون سنگک یا ساندویچ کالباس با ۱۰۰ تومن ساندویچ فلافل و نوشابه یادش بخیر... #نوستالژی ☺ ️
چقدر... قدیما دغدغه هامون کوچیک بود خوشی های زندگیمون بزرگ... چقدر همه چی رو ساده میگرفتیم و ساده میگذشت، حال دلمون با هر اتفاق کوچیکی خوش میشد... شاید به این اندازه امکانات نداشتیم ولی حداقلش این بود شب که میخواستیم بخوابیم ، سرمون میزاشتیم رو متکا با خیالت راحت بدون هیچ قرص آرام بخشی خوابمون میبرد.... به قول...
خاطرات کودکی من پُرم از خاطرات و قصههای کودکی این که روباهی چگونه میفریبد زاغکی! قصّهی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاکپشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّهی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیلهبازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و...
نگاهی به بزرگترین تظاهرات انقلابی مردم مشهد، همزمان با اربعین ۵۷ تظاهرات روز اربعین سال ۱۳۵۷ مصادف با ۲۹ دیماه و بهدنبال آن برگزاری نماز ظهر در حرم امامرضا (ع) از اهمیتی ویژه برخوردار است.
عکسی جالب از اولین دوچرخه پلاک دار دوچرخه قدیمی با پلاک رشت. سال ۱۳۴۵ درگذشته به دلیل وجود تعداد زیاد دوچرخههای یک شکل به آنها پلاک نصب می کردند و دوچرخه سواران بعد از آموزش و مهارت دوچرخه سواری، گواهینامه (تصدیق نامه) میگرفتند. در قدیم بیشتر جابجایی ها با همین دوچرخه پایی انجام می شد.
چقدر بی کلاسی زیبا بود! یادش بخیر قدیما که "بی کلاس" بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر با کلاس تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم قدیما که "بی کلاس" بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود، همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر...
داستانک جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.» حکیم گفت: «آیا دوست...
بچه که بودم هرروز مادربزرگ از ما می پرسید :امروز چندم برجه؟! بچه ها می خندیدن و جواب مادربزرگ میدادن فلان روز فلان ماه فلان سال مادربزرگ می خندید و می گفت:ننه من تاریخ تو روغن پیاز روی گاز گم کردم اونوقت بچه ها با کنجکاوی ته ماهیتابه روغن پیاز می گشتن و گیج میشدن وقتی مادربزرگ دم به ساعت ،ساعت رو می پرسیدقبل از هر...
خارکنى که دو تا دخترشو از خانه بیرون کرد خارکنى بود که دو تا دختر داشت. روزى از روزها رفقاى او به او گفتند که یک وعده غذا ما را مهمان کن. خارکن شب به خانه آمد و به زن خود گفت: رفقایم از من خواستهاند که مهمانشان کنم. زن گفت: پس براى شب دعوتشان کن که من وقت داشته باشم غذا را مهیا کنم. صبح فردا، خارکن دو تا دختر خود را...
حکایت سخنوری زشت آواز بود ، ولی خود را خوش آواز می پنداشت ، از این رو در سخنوری فریاد بیهوده می زد. صدایش به گونه ای بود که گویا فغان غراب البین (کلاغی که با صدایش انسانها را از خود جدا می سازد و همه می خواهند به خاطر صدایش از او فرار کنند ) در آهنگ آواز او قرار گرفته یا آیه ان انکر الاصوات لصوت الحمیر (همانا...
خاطرات کودکی من پُرم از خاطرات و قصههای کودکی این که روباهی چگونه میفریبد زاغکی! قصّهی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاکپشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّهی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیلهبازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و...
قدیما شبا بالا پشت بوم میخوابیدیم و ستاره ها رو می شمردیم و دلمون به وسعت یه آسمون بود ... این روزها چشما میندازیم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمریم ... قدیما یه تلویزیون سیاه و سفید داشتیم و یه دنیای رنگی ... این روزا تلویزیونای رنگی و سه بعدی و یه دنیای خاکستری ... قدیما اگه نون و تخم مرغ تموم میشد ،...
۱۲۰ سال پیش حافظیه این بارگاه فلزی در سال ۱۲۸۰ به دستور دومین پسر مظفرالدینشاه، شعاعالسلطنه که حاکم فارس بود ساخته شد. طراحی و نصب این ضریح را استاد کمالالملک، علیاکبر مزینالدوله برعهده داشت. در تقویم ایران ۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ است