چقدر اون روزها صبح زود بیدار شدن تو سرمای پاییز و زمستون و صبحانه خوردن برامون سخت بود اما الان آرزوی برگشتن به همون روزها رو داریم .
#نوستالژی
چقدر...
قدیما دغدغه هامون کوچیک بود
خوشی های زندگیمون بزرگ...
چقدر همه چی رو ساده میگرفتیم و ساده
میگذشت، حال دلمون با هر اتفاق کوچیکی خوش میشد...
شاید به این اندازه امکانات نداشتیم ولی حداقلش این
بود شب که میخواستیم بخوابیم ، سرمون میزاشتیم رو
متکا با خیالت راحت بدون هیچ قرص آرام بخشی خوابمون میبرد....
به قول معروف«یاد باد آن روزگاران یاد باد»
#نوستالژی
خاطرات کودکی
من پُرم از خاطرات و قصههای کودکی
این که روباهی چگونه میفریبد زاغکی!
قصّهی افتادنِ دندانِ شیری از هُما
لاکپشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی!
قصّهی گاو حسن، دارا و سارا و امین
روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی!
تیلهبازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق!
بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی!
چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد استکان بینعلبکی!
داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ!
در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لکلکی!
هاچ زنبور عَسل، نِل در فراق مادرش!
یادِ دوران اوشین و نقطههای برفکی!
هشت سال از دورهی شیرین امّا تلخِ ما
پر ز آژیرِ خطر با حملههای موشکی!
تا کجاها میبرد این خاطره امشب مرا
کاش میرفتم به آن دورانِ خوبم، دزدکی!
یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من
من به یاد و خاطراتت زندهام، ای کودکی!