دلم یک عید قدیمی میخواهد!

https://s6.uupload.ir/files/%D8%AF%D9%84%D9%85_%D9%8A%DA%A9_wqd6.jpg

دلم یک عید قدیمی میخواهد!

آخرین روز مدرسه تمام شود و بوی نان پنجره ای های مادربزرگ، تا سر کوچه بیاید. برایم پیراهنی سفید با آستین های پف و سارافون جین خریده باشند

و کفشهای بندی قرمز که دلم برایش غنج برود و کتاب قصه ی "دخترک دریا" با جلد شمیز...

پدر بزرگم زنده باشد و سنگک بدست وارد خانه مان شود و پشت سرش "مادر بزرگ" با خنچه ای بر سرش از عیدی های رنگارنگ ما

دلم شمعدانی های سرخ کنار حوض مان را میخواهد

بنفشه ها و اطلسی ها و مادرم، صدا کردنِ عاشقانه ی پدرم را...

دلم تماشا میخواهد! وقتی پدرم با دقت ظریف گره کراواتش را در گوشه ای از آینه تماشا میکردم.

دلم خنده های جوان مادرم را میخواهد، وقتی هزار بار زیباتر میشد.

دلم یک عید قدیمی میخواهد

یک عید واقعی!

که در آن تمام مردم شهر

بی وقفه شاد باشند،

نه کسی عزادار آخرین پرواز باشد

نه بیم بیماری، تن شهر را بلرزاند

نه غم جنگ، رنگ دلها را خاکستری کنید

دلم، یک عید قدیمی میخواهد

بدون ماسک، بدون احتکار، بدون بیماری، بدون جنگ و بدون اینهمه رنج و دلهره...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.