هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
مهدی اخوان ثالث
امروز 10 اسفند، زادروز مهدی اخوان ثالث، شاعر پرآوازه و موسیقیپژوه کشورمان گرامی باد
TarikhMashhad
سه فهلوی گونه مشهدی
شعری از مهدی اخوان ثالث- م. امید
اگر یک کِفترِ چائی بُرُم مو
اگر یک مرغِ دریائی بُرُم مو۱
اگر آهوی صحرائی، خدایا
مُخوام از ای خِرابٌ رائی بُرُم مو۲
زِمینِ ما هواشَه سنگ کِرده
کمیتِ مار،زِمونه لنگ کِردَه
چه ماهیهای، قِشنگی داشت حوضم
کدوم ظالم اونار،خرچنگ کِردَه؟۳
گرفتم پوشتِ زین و رو به راهُم
کجا آخِر بُزم، که بیپناهُم
قناری تو قِفَس، تا آخِرِ عُمر
دِلِنگونِ هَمی چُختِ سیاهُم۴
۱_برم:بشوم، رفتن در لهجه مشهدی به معنی شدن هم به کار می رود، خراب رفته یعنی خراب شده
۲-رائی: راهی، روانه-(ای بر وزن بی)=این
۳-اونار : آنها را
۴-دلنگون: آویزان ، آویخته
همی:همین
چخت (بروزن و سجع پخت): سقف، آسمانه
TarikhMashhad
[Forwarded from تاریخ مشهد (admin+5)]
ایستاده از راست:محسن قوام شهیدی، ابوالقاسم حبیب اللهی (نوید خراسانی)، دکتر حسن شهیدی، محمد تقی بهار (ملک الشعراء بهار)، نظام الدین نظام شهیدی، باقر نظام شهیدی
نشسته از راست: محمد مهدی ذبیح الهی شهیدی (قوام التولیه رضوی)، مهندس علی حبیب، مهندس رضا قوام شهیدی، میرزا حسن حبیب، عبدالله حبیب
۱۳۲۴ - روستای کنگ
منبع: ارگ
TarikhMashhad
روزی که امیر کبیر به شدت گریست!
سال 1264 قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود.
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچهى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند.
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
چقدر جاى امیرکبیر این روزها خالیست...