روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد

در جستجوىِ شب نشینى هاىِ از دست رفته

در جستجوىِ شب نشینى هاىِ از دست رفته، آخرِ شبِ یک مهمانى خانوادگى در سالِ هزار و سیصد و شصت و هفتِ خورشیدى: تصویرى از صمیمت ها و جمع هاىِ بى ریا و خودمانى دهه شصتِ خورشیدى، شبیه آخرِ شبِ یک مهمانى است، یا شب هاىِ موشک باران، که به شب نشینى و در نهایت "شب ماندن" منجر شده است، مثلِ مراسمِ عروسى که مهمان هاىِ راه دور را با زورِ تعارف و اصرارِ صاحب مجلس، یک شبِ اضافه نگاه مى دارند تا مهمانان با دلِ فرصت و پس از رفعِ خستگى و صرفِ صبحانه مفصل، راهى شوند. اما چیزى در این عکس، فراسوىِ همه این احتمال ها و عدمِ قطعیت هاىِ پنهان در تصویر است، کاناپه هاىِ دسته فلزى جمع شده در عقبِ پذیرایى براىِ باز شدن جا و انداختنِ تشک و لحاف، ستونِ گچى وسطِ اتاق، پرده هاىِ تورى و آباژورهاىِ معروفِ دهه شصتى در گوشه دیوار، این که مردها از زن هایشان جدا نشده اند و هر زن و شوهرى با فرزندانش در یک گوشه جا گرفته است، چهار خانواده که مردِ خانواده جلوىِ عکس، گویا پشتِ دوربین است، شاید دوربینِ "یاشیکا" یا "هانیمکس"، سه مردِ دیگر که تقریبا از خستگى ولو شده اند و کمى به زحمت براىِ احترامِ عکاس، بلند شده و ژست گرفته اند، یکى از مردها هم که از جایش بلند نشده و زیرِ پتو خوابیده است، عکس با همه ریزه کارى هایش، یک تاریخ را ورق مى زند، زن ها با لباس هاىِ رسمى، مانتوها و کیف هاىِ روىِ مبل ها، خبرى از گوشى هاىِ تلفنِ همراه و وسیله هاىِ دیجیتالى نیست، هنوز وقت داریم براىِ با هم حرف زدن و شب زنده دارى، و ذوق براىِ انداختنِ عکس. و در نهایت تیتراژ پایانى عکس را به "کودکانِ بیدارِ این تصویر و آن شب" هدیه مى دهیم، از آن فرزندِ شیشه شیر به دهان در بغلِ مادر، تا دخترِ سفید پوشِ جلوىِ عکس که در نورِ فلاش سفیدتر شده، تا آن دختر با بلوزِ راه راه سبز و زرد که انگشتِ اشاره اش را به دهان برده است، این عکس را به نسل موشک باران، نسل جنگ دیده، اضطراب زده و سرشار از استرس با انگشت هاىِ در حالِ جویدن و مکیدنشان تقدیم مى کنیم.